گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خسرو شیرین لبان توئی بشمایل

کعبه کوی تو قبله گاه قبایل

شایدت ار مصریان شوند زلیخا

یوسف عصری بتا بشکل و شمایل

حالت مجنون بجو نه حکمت لقمان

عشق بود برق کشت زار فضایل

گر تو بخوانی بگو که راندم از در

ور تو برانی که خواندم بوسایل

حسن تو مستغی از دلیل حکیمان

پرتو خور بر صفای اوست دلایل

چشم بدان دور کرده اند زرویت

تیر نظر دوز و جادوان حمایل

وه که زیاد تو این صفت نشود دور

تو همه مستوحشی و ما همه مایل

لیلی و عذرا توئی و سلمی و شیرین

رفته به تغییر در لباس اوایل

نقش تو بر چشم تر نماند و شگفت است

نقش تو آب و نشد زحادثه زایل

از پی تعویذ چشم بد شبی از مهر

دست بگردن در آرمت بحمایل

 
 
 
سعدی

چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل

یار من و شمع جمع و شاه قبایل

جلوه کنان می‌روی و باز می‌آیی

سرو ندیدم بدین صفت متمایل

هر صفتی را دلیل معرفتی هست

[...]

آشفتهٔ شیرازی

حسن بدیع تو ای خجسته شمایل

فتنه ایام گشت و شور قبایل

بار دل عاشقانت زلف دو تا کرد

ورنه نبودی بدین صفت تمایل

از که بپوشم حدیث عشق که باشد

[...]

فروغی بسطامی

هر دل شیدا که شد به روی تو مایل

باز نگردد به صدهزار دلایل

سرو فرازنده از قیام تو بی پا

مهر فروزنده از جمال تو زایل

حلقهٔ گیسوی تو کمند مجانین

[...]

افسر کرمانی

ماه من، ای بدر آفتاب شمایل

شاه من، ای خسرو خجسته خصایل

دیده ترسا به هیچ دیر و کلیسا

چون تو ندیده بتی بدیع شمایل

فتنه چشمت بلای جان بزرگان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه