گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

دلی که عشق بود در طبیعتش مجبول

کجا عدول نماید به حکمت معقول

گرم چو شمع بسوزی من آن نخواهم بود

که با حضور تو خاطر کنم بخود مشغول

گهی بمردم و گه زنده گشتمی ورنه

خبر نبود مرا هیچ از خروج و دخول

خبر نداش زاسرار یار ما جبریل

میان عاشق و معشوق عشق بود رسول

زخونبها نزند دم بحشر کشته عشق

که رمزهاست نهان پیش قاتل و مقتول

مسلم است دو عالم بعشق و بس زازل

که تا ابد نشود از زسلطنت معزول

حدیث دلبر خود با دگر بتان چکنم

اگر تمیز نداری زفاصل و مفضول

میانه علی و دیگران همین فرق است

که تیغ چوبی و سیف مهند مسلول

حدیث زلف تو می گفت دوش آشفته

ندا رسید که بس کن که الحدیث یطول

 
 
 
امیر معزی

عزیز کرد مرا باز در محل قبول

ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول

چنان شنید ز من شعر، کاحمد مختار

شنید وحی ز روح‌الامین به وقت نزول

چو در ستایش او لفظ من مکرر شد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
جمال‌الدین عبدالرزاق

همیشه روز تو چون عید و روزه ات مقبول

دلت بطاعت و دستت بمکرمت مشغول

ادیب صابر

زنفس او به لطافت همی رسند نفوس

ز عقل او متحیر همی شوند عقول

به گاه عزم دلیر و به گاه حزم حذور

گه غضب متانی، به گاه عفو عجول

مدار علم و عمل بر لطافتش مقصور

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
سعدی

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول

مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول

نه دست با تو درآویختن نه پای گریز

نه احتمال فراق و نه اختیار وصول

کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

نشسته ام به خیالی که می پزم مشغول

سری ز عقل نفور و دلی ز خلق ملول

در اوفتاده به گردابِ فکر و قلزمِ عشق

که نه نهایتِ عرضش بود نه غایتِ طول

ولایتی که به دیوانگانِ عشق دهند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه