گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

کافور بیخت ابر چو بر بوستان باغ

کنجی بجوی و همدمی و از جهان فراغ

بر جای سرو و گل بنشان یار معتدل

می نه بجای لاله و نرگس کن از ایاغ

شمعی بدست آر که پروانه اش شوی

روشن کنی بخلوت دل از رخش چراغ

بگذار بلبله زمی و بذله ای بگوی

بلبل اگرچه رفت و چمن کرد وقف زاغ

ساقی اگر چه جام بکف آیدت زدر

از چهره و شراب توان کرد طرح باغ

بردار از دهان صراحی تو پنبه را

تا دست ساقیت بنهد پنبه ای بداغ

لیلی نشسته در حشم دلبری بناز

مجنون عبث ببادیه حیران بکوه و راغ

آشفته شاهباز شو و کبک کن شکار

مردار خور مباش تو چون زاهد و کلاغ

شور علی بکاسه سر جای میدهدم

سودای مختلف بزدائیم از دماغ

شاهی که در غدیر رسول جهانیان

او را خلیفه خواند که کامل شدش بلاغ

 
 
 
کسایی

دل شاد دار و پند کسایی نگاه دار

یک چشمزد جدا مشو از رطل و از تفاغ

قطران تبریزی

تا مهر بر فروخت ببرج حمل چراغ

پر شمع و پر چراغ شد از لاله باغ و راغ

دیو است زاغ گوئی مقری است عندلیب

کز بانک او ز باغ هزیمت گرفت زاغ

از بوستان کلاغ هزیمت گرفت راست

[...]

مولانا

امروز روز شادی و امسال سال لاغ

نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ

آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل

چشم من و تو روشن بی‌روی زشت زاغ

گل نقل بلبلان و شکر نقل طوطیان

[...]

سعدی

برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ

چون دست می‌دهد نفسی موجب فراغ

کاین سیل متفق بکند روزی این درخت

وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ

سبزی دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت

[...]

جهان ملک خاتون

دل برد دلبر و به دلم برنهاد داغ

دارد کنون ز حال من خسته دل فراغ

بی روی دلفریب تو خون می رود دگر

اندر میان چشم و دل ای چشم و ای چراغ

عمری گذشت بر دلم ای عمر نازنین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه