گنجور

 
قطران تبریزی

تا مهر بر فروخت ببرج حمل چراغ

پر شمع و پر چراغ شد از لاله باغ و راغ

دیو است زاغ گوئی مقری است عندلیب

کز بانک او ز باغ هزیمت گرفت زاغ

از بوستان کلاغ هزیمت گرفت راست

کز بادریسه کشت سر کوه چون کلاغ

از باد شد غدیر بکردار صدر باز

وز میغ گشت چرخ بکردار پشت ماغ

نرگس بیاد سوسن و شمشاد در فکند

دینار گون نبیذ به کافور گون ایاغ

در باغ بگذری ز فروغ و نسیم گل

رنگین شود دو دیده و مشگین شود دماغ

گوئی بباغ حور فرود آمد از بهشت

یا دهخدای شه بگذشته است پیش باغ

بو نصر سعد مهدی کز نصرت است و سعد

بر خاتمش نگینه و بر مرکبش جناغ

از مهر او کناغ فرازنده چون چنار

وز کین او چنار گدازنده چون کناغ

از خوی او برند گل و نسترن نسیم

وز روی او برند مه و مشتری فراغ

آموختن توان ز یکی خوش صد ادب

وافروختن توان ز یکی شمع صد چراغ

آبست جود او و دل دوست چون خوید

ناراست خشم او و تن خصم خشک تاغ

در رزم برق تیغش اندر میان گرد

تابان ز چرخ باشد چون پیش دوده داغ

از مهر جود نیست بچیزد گرش میل

وز شغل ملک نیست بچیز دگر فراغ

در باغ و راغ میر چمان باد جاودان

تا جای سرو باغ بود جای رنگ راغ