گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خرقه صورت بسوزان کسوت معنی بپوش

از خم کثرت برآی و ساغر وحدت بنوش

گرچه از کوشش نگردد هیچ زنگی روسفید

تا توانی در صفای قلب زنگ اندود کوش

شاهدان بی پرده اند و مطربان اندر نوا

نشنوی یا خود نمی بینی تو با این چشم و گوش

قطره ای وقتی زابر عشق بر خاکم چکید

لاجرم خون شیاوشست میآید بجوش

حیرتم بر حیرت افزوده بظلمات سلوک

خضر راهی کو که بگشاید مرا او هوش گوش

بت پرست ار نقش بتگر را ببندد در نظر

لاجرم از کعبه خاطر فرو شوید نقوش

تا مگر از خاک سوی عالم پاکش برند

گوش جان آشفته را باشد بپیغام سروش

راند شیخ از مسجدم ای میگساران همتی

تا مگر راهی دهندم در سرای میفروش

می‌فروش بزم وحدت ساقی مستان علی

آنکه او را مدح گویند گویا و خموش