گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

هر کرا خواندی از نکویانش

لاجرم نیست عهد و پیمانش

هر که سرو و گلش در ایوانست

نرود دل بسوی بستانش

چشم هر کاو بر آن دو ابرو دوخت

گو بکن سینه وقف پیکانش

مور بگرفت خاتم لعلش

آن که بد حشمت سلیمانش

معجز عیسویش در لب نوش

دست موسی است در گریبانش

حلقه زد زلف تا که بر رویت

عقل پنداشت چشم حیرانش

من و ساقی حوروش در باغ

زاهد و خلد و حور و غلمانش

کی مرا ره دهد به چاه ذقن

آنکه یوسف بود به زندانش

در دل آشفته را بسی گره است

از خم طره پریشانش

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حمیدالدین بلخی

کی رها می کنند خصمانش

که وزد باد بر گریبانش

سعدی

شب، پراکنده خسبد آن‌که پدید

نَبُوَد وجهِ بامدادانش

مور، گِرد آوَرَد به تابستان

تا فَراغت بُوَد زمستانش

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه