ای ساقی آتشدست زآن آب شرارانگیز
از خم به سبو افکن از شیشه به ساغر ریز
افسرده دلم مطرب پژمرده گلم ساقی
بنشین و بده جامی دستی بزن و برخیز
آتشکده کن دل را زآن شعلهٔ جواله
خضرت بفزا جان را زآن آب شرارانگیز
گر شاهد و ساقی هست جشنی کن و خوش بنشین
ور زاهد و شیخ آمد جهدی کن و هان بگریز
زاهد چه بری حسرت از عشرت میخواران
این عیش خداداد است با حکم قضا مستیز
ساقی چو بود ساده در دست بط و باده
در آب فکن تقوی بر باد بده پرهیز
ساید نمکم بر دل آن خندهٔ شکربار
ناسور بود زخمم زآن زلفک عنبربیز
چندان که کند تکفیر شیخم به سر منبر
آشفته بگوید باز آن نکتهٔ کفرآمیز
گر مهر علی کفر است سرشارم از آن باده
ناچار کند سر زی ساغر چو شود لبریز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ساقی، می مهرانگیز، در ساغر جانم ریز
چون مست شوم برخیز، زان طرهٔ شورانگیز
پرشکوه دلی دارم از خون جگر لبریز
لبریز چو گردد خم شاید که کند سر ریز
از آه جگرسوزم کانون درون تفته
ایساقی آتش دست آبم تو بر آتش ریز
خواهی که برقص آری حوران بهشتی را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.