گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بساز مطرب مجلس نوای شورانگیز

که تا بری زرهم زآن اصول رنگ آمیز

بیار آتش سیاله ساقی مستان

بسوز خرمن تقوی و حاصل پرهیز

بنای دهر زعشق است و عشق زآدم خاست

بیا بتجربه طرحی زخاک آدم ریز

غلام همت آن کشته ام که همچو خضر

مدام زنده بود آبشار خنجر تیز

زدم بعجز بحبل المتین عشق تو چنگ

که نیستم بجز این روز حشر دست آویز

بروز معرکه گر جوشنت زمهر علیست

اگر جهان همه لشکر شود بیا مگریز

بگوی مدحت حیدر که با گران باری

تو رستگار برآئی بروز رستاخیز

میان آینه و دیده شد غبار حجاب

علیست آینه تو گرد از میان برخیز

عبادتت ندهد سود بی ولای علی

بیاد او برو آشفته چون روی بحجیز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode