گرفت پرده زرخسار شاهد منظور
که آفتاب نیارد که باز پوشد نور
و ان یکاد بر آن چهره زد رقم خطت
که باد چشم بدان از جمال خوبان دور
تو را که خار غم گل رخی بپای دل است
خروش بلبل شوریده داریش معذور
به نیمه شب چو در آئی ببزم منتظران
بصبح وصل مبدل کنی شب دیجور
بپیش غمزه سحار و زلف جادویت
بود کرامت موسی چو آیت مسحور
مراست لؤلؤ منظوم بر زبان قلم
تو را بدرج عقیق است لؤلؤ منثور
بکیش عاشقی آشفته نیست مستوری
که هیچ مست ندیدیم در جهان مستور
بپارس لشکر فتنه بسی بود انبوه
مگر زغیب بیارند رأیت منصور
لوای شاهد غیبی ولی و حجت حق
که حب اوست به دلها چنان که دل به صدور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی
چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور
که باز شانه کند همچو باد سنبل را
به نیش چنگل خون ریز تارک عصفور
دلم همی نشود بر فراق یار صبور
همی بخواهد پرسیدن و سلام از دور
اگر فراق بخواهد دل من از پس وصل
ملامتش نکنم بلکه دارمش معذور
ز کام و آرزوی خویش گم شده ست دلم
[...]
گل شکفته نماند مگر بصورت حور
خروش رعد نماند مگر بنفخه صور
رسید عید و من از روی حور دلبر دور
چگونه باشم بی روی آن بهشتی حور
مرا که گوید کای دوست عید فرخ باد
نگار من به لهاورد و من به نیشابور
ره دراز و غریبی و فرقت جانان
[...]
جهان سرای غرورست، نی سرای سرور
طمع مدار سرور اندرین سرای غرور
بعاقبت بحسام هوان شود مجروح
دلی که او بحطام جهان شود مسرور
فساد دین همه از جمع خواسته است و ترا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.