غمزه بود مست و نظر هوشیار
سحر مبین است ببین چشم یار
تیر نظر اوج چو گیرد زچشم
خط نظر بند نیاید بکار
مطرب عشاق مخالف مزن
ساقی مستان می گلگون بیار
انجمن افروز بود شمع و گل
بلبل و پروانه بود جان نثار
شیخ حرم ساکن بتخانه شد
زاهد پیمانه شکن میگسار
طرف کنارم شده عمان زاشک
گوهر من کرده زمن تا کنار
شاخ گلت تا که چمیدن گرفت
سرو ندارد بچمن اعتبار
چون تو یکی در صف میدان حسن
وز سپه لاله رخان صد هزار
گفتمش آیا رخ تو دیدنی است
گفت اگر پرده نهد پرده دار
وه که غریبان سر کوی عشق
یاد نیارند زیار و دیار
خضر بافسوس همی گفت و رفت
حیف که صرف تو نشد روزگار
سر انا الحق بود از نخل طور
هر شجر این میوه نیارد ببار
خیز تو آشفته که خود حاجبی
تا ننشینی ننشیند غبار
مدحت حیدر نبود حد تو
بنده چه گوید زخداوندگار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای زینهار خوار بدین روز گار
از یار خویشتن که خورد زینهار
یک دل همی چرند کنون آهوان
با شیر و با پلنگ بیک مرغزار
وقتیکه چون دو عارض و زلفین تو
[...]
پند بدادمت من، ای پور، پار
چون بگزیدی تو بر آن نور نار؟
غره مشو گر چه نیابد همی
بی تو نه بهرام و نه شاپور پار
پشت گرانبار تو اکنون شدهاست
[...]
با رخت ای دلبر عیار یار
نیست مرا نیز به گل کار کار
تا رخ گلنار تو رخشنده گشت
بر دل من ریخته گلنار نار
چشم تو خونخواره و هر جادویی
[...]
دولت مسعودی با روزگار
چون تن و جان گشت بهم سازگار
تاج همی گوید جاوید باد
شاه زمانه ملک روزگار
بخت همی گوید پاینده باد
[...]
وقت گل سوری، خیز ای نگار
بر گل سوری می سوری بیار
بر بط سغدی را گردن بگیر
زخمه زیر و بم او برگمار
زان می نوشین، که چو جانم بدی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.