گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

غمزه بود مست و نظر هوشیار

سحر مبین است ببین چشم یار

تیر نظر اوج چو گیرد زچشم

خط نظر بند نیاید بکار

مطرب عشاق مخالف مزن

ساقی مستان می گلگون بیار

انجمن افروز بود شمع و گل

بلبل و پروانه بود جان نثار

شیخ حرم ساکن بتخانه شد

زاهد پیمانه شکن میگسار

طرف کنارم شده عمان زاشک

گوهر من کرده زمن تا کنار

شاخ گلت تا که چمیدن گرفت

سرو ندارد بچمن اعتبار

چون تو یکی در صف میدان حسن

وز سپه لاله رخان صد هزار

گفتمش آیا رخ تو دیدنی است

گفت اگر پرده نهد پرده دار

وه که غریبان سر کوی عشق

یاد نیارند زیار و دیار

خضر بافسوس همی گفت و رفت

حیف که صرف تو نشد روزگار

سر انا الحق بود از نخل طور

هر شجر این میوه نیارد ببار

خیز تو آشفته که خود حاجبی

تا ننشینی ننشیند غبار

مدحت حیدر نبود حد تو

بنده چه گوید زخداوندگار

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
فرخی سیستانی

ای زینهار خوار بدین روز گار

از یار خویشتن که خورد زینهار

یک دل همی چرند کنون آهوان

با شیر و با پلنگ بیک مرغزار

وقتیکه چون دو عارض و زلفین تو

[...]

ناصرخسرو

پند بدادمت من، ای پور، پار

چون بگزیدی تو بر آن نور نار؟

غره مشو گر چه نیابد همی

بی تو نه بهرام و نه شاپور پار

پشت گران‌بار تو اکنون شده‌است

[...]

منوچهری

با رخت ای دلبر عیار یار

نیست مرا نیز به گل کار کار

تا رخ گلنار تو رخشنده گشت

بر دل من ریخته گلنار نار

چشم تو خونخواره و هر جادویی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
مسعود سعد سلمان

دولت مسعودی با روزگار

چون تن و جان گشت بهم سازگار

تاج همی گوید جاوید باد

شاه زمانه ملک روزگار

بخت همی گوید پاینده باد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
عمعق بخاری

وقت گل سوری، خیز ای نگار

بر گل سوری می سوری بیار

بر بط سغدی را گردن بگیر

زخمه زیر و بم او برگمار

زان می نوشین، که چو جانم بدی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه