گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بُوَد آیا که ز ما پیر مغان یاد کند؟

به یکی جرعه‌ام از قید تن آزاد کند

دل تو را بیند و خاموش شود چون غنچه

بلبل آنست که گل بیند و فریاد کند

بشکر خنده آن خسرو شیرین دهنان

افکند شوری و خلقی همه فرهاد کند

منکه از وسوسه عقل سراپای غمم

هم مگر باز غم عشق توام شاد کند

با دل آن کرد بت من که به بتخانه خلیل

کو خلیلی که زنو خانه ای بنیاد کند

من خرابم زازل پیر خرابات کجاست

که به معماری پیمانه ام آباد کند

این بدیها که سرشته بگلم روز نخست

عشق گو نیست کند و از نوم ایجاد کند

عشق چه دست خدا نو رهدی مظهر حق

که سلیمان زدمش تکیه ابر باد کند

علی عالی اعلا که نبی مدنی

از وجودش همه جا فخر به داماد کند

خاکبوس شه طوسش بدهد آشفته

هر کرا پیر طریقت چو تو ارشاد کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

چون ز بغداد و لب دجله دلم یاد کند

دامنم را چو لب دجلهٔ بغداد کند

هیچ کس نیست که از یار سفر کردهٔ من

برساند خبری خیر و دلم شاد کند

هرگز از یاد من خسته فراموش نشد

[...]

حافظ

کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند

بِبَرَد اجرِ دو صد بنده که آزاد کند

قاصدِ منزلِ سِلمی که سلامت بادش

چه شود گر به سلامی دلِ ما شاد کند؟

امتحان کن که بَسی گنجِ مرادت بدهند

[...]

کلیم

چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند

بدلم هر مژه را خنجر جلاد کند

رحم در عالم اگر هست اجل دارد و بس

کاین همه طایر روح از قفس آزاد کند

خاک ارباب ریا را ز رواج باطل

[...]

صائب تبریزی

ساقی از جامی اگر خاطر ما شاد کند

به ازان است که صد میکده آباد کند

چشم خفته است غزالی که ندارد شوخی

من و آن صید که خون در دل صیاد کند

آخر ای پادشه حسن چه انصاف است این؟

[...]

طغرای مشهدی

کی ز بیداد تو، عاشق به کسی داد کند

نیست فریادرسی، بهر چه فریاد کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه