بُوَد آیا که ز ما پیر مغان یاد کند؟
به یکی جرعهام از قید تن آزاد کند
دل تو را بیند و خاموش شود چون غنچه
بلبل آنست که گل بیند و فریاد کند
بشکر خنده آن خسرو شیرین دهنان
افکند شوری و خلقی همه فرهاد کند
منکه از وسوسه عقل سراپای غمم
هم مگر باز غم عشق توام شاد کند
با دل آن کرد بت من که به بتخانه خلیل
کو خلیلی که زنو خانه ای بنیاد کند
من خرابم زازل پیر خرابات کجاست
که به معماری پیمانه ام آباد کند
این بدیها که سرشته بگلم روز نخست
عشق گو نیست کند و از نوم ایجاد کند
عشق چه دست خدا نو رهدی مظهر حق
که سلیمان زدمش تکیه ابر باد کند
علی عالی اعلا که نبی مدنی
از وجودش همه جا فخر به داماد کند
خاکبوس شه طوسش بدهد آشفته
هر کرا پیر طریقت چو تو ارشاد کند