گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

یاد آن نوشین دهانم کام شیرین می‌کند

می‌کشان را یاد باده بزم رنگین می‌کند

خنجر خونریز جلادان نکرده با کسی

آنچه با من ساعد و دست نگارین می‌کند

تلخ‌کامی کی بماند در لحد فرهاد را

گر کسش تلقین به بالین نام شیرین می‌کند

چین اگر مشکین بود از ناف آهویی و بس

چین یک مویت همه آفاق مشکین می‌کند

کار تو با یار تو اندر میان دارد مهم

حاش لله یاد اگر از یار پارین می‌کند

حبذا نقش بدیعی کز صفای منظرش

نقشبند صنع بر خود فخر و تحسین می‌کند

خنجر مژگان بود کافی به قتل عاشقان

رنجه بر قتلم چرا او دست سیمین می‌کند

شاید ار بخشد گنه آشفته را دارای حشر

کاو مدیح مرتضی آن داور دین می‌کند

دولت شه را دعا باشد سزا صبح و مسا

این دعا را چون ملک پیوسته آمین می‌کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

نی رخ آن مه چنینم بی‌دل و دین می‌کند

هرچه با من می‌کند آن زلف مشکین می‌کند

گو چو من دست طمع زآیین دینداری بشوی

عشقبازی با چنان بت هرکه آیین می‌کند

مهرورزی چشم چون دارد کمان شوخ‌چشم

[...]

کلیم

شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین می‌کند

در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین می‌کند

خاک کوی خاکساران افسر هرکس که شد

دارد ار بستر ز دیبا خشت بالین می‌کند

گر حدیث بی‌وفایی‌های خوبان بشنود

[...]

صائب تبریزی

خط غزال چشم را آهوی مشکین می‌کند

چهره‌های ساده را بتخانه چین می‌کند

در گلستانی که چشم بلبلان بیدار نیست

پای خواب‌آلود کار دست گلچین می‌کند

نیست یک ساعت هوس را تاب خودداری فزون

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

بس که گلگون سرشکم جلوه رنگین می‌کند

گریه من دشت را دامان گلچین می‌کند

سیدای نسفی

دلبر رنگین فروشم شهر آئین می کند

دامن خود را ز خون خلق رنگین می کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه