گنجور

 
کلیم

شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین می‌کند

در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین می‌کند

خاک کوی خاکساران افسر هرکس که شد

دارد ار بستر ز دیبا خشت بالین می‌کند

گر حدیث بی‌وفایی‌های خوبان بشنود

بیستون پهلو تهی از نقش شیرین می‌کند

گل درین گلشن زدبس آسیب دارد در کمین

بال بلبل را خیال دست گلچین می‌کند

طفل اشکم از تلون خانه‌های دیده را

گاه می‌سازد سفید و گاه رنگین می‌کند

صوفیان از سینه روشن به عجب افتاده‌اند

آری آری مرد را آیینه خودبین می‌کند

با عصای عقل هرکس می‌رود در راه عشق

طی دشت آتشین از پای چوبین می‌کند

شیخ شهر از باده خاک سبحه را گل ساخته

فرصتش بادا علاج رخنهٔ دین می‌کند

ناله را از لب به دل هرگز نمی‌آرد کلیم

شعله را از ابلهی تعلیم تمکین می‌کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode