شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین میکند
در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین میکند
خاک کوی خاکساران افسر هرکس که شد
دارد ار بستر ز دیبا خشت بالین میکند
گر حدیث بیوفاییهای خوبان بشنود
بیستون پهلو تهی از نقش شیرین میکند
گل درین گلشن زدبس آسیب دارد در کمین
بال بلبل را خیال دست گلچین میکند
طفل اشکم از تلون خانههای دیده را
گاه میسازد سفید و گاه رنگین میکند
صوفیان از سینه روشن به عجب افتادهاند
آری آری مرد را آیینه خودبین میکند
با عصای عقل هرکس میرود در راه عشق
طی دشت آتشین از پای چوبین میکند
شیخ شهر از باده خاک سبحه را گل ساخته
فرصتش بادا علاج رخنهٔ دین میکند
ناله را از لب به دل هرگز نمیآرد کلیم
شعله را از ابلهی تعلیم تمکین میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نی رخ آن مه چنینم بیدل و دین میکند
هرچه با من میکند آن زلف مشکین میکند
گو چو من دست طمع زآیین دینداری بشوی
عشقبازی با چنان بت هرکه آیین میکند
مهرورزی چشم چون دارد کمان شوخچشم
[...]
خط غزال چشم را آهوی مشکین میکند
چهرههای ساده را بتخانه چین میکند
در گلستانی که چشم بلبلان بیدار نیست
پای خوابآلود کار دست گلچین میکند
نیست یک ساعت هوس را تاب خودداری فزون
[...]
بس که گلگون سرشکم جلوه رنگین میکند
گریه من دشت را دامان گلچین میکند
دلبر رنگین فروشم شهر آئین می کند
دامن خود را ز خون خلق رنگین می کند
یاد آن نوشین دهانم کام شیرین میکند
میکشان را یاد باده بزم رنگین میکند
خنجر خونریز جلادان نکرده با کسی
آنچه با من ساعد و دست نگارین میکند
تلخکامی کی بماند در لحد فرهاد را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.