گنجور

 
جامی

نی رخ آن مه چنینم بی‌دل و دین می‌کند

هرچه با من می‌کند آن زلف مشکین می‌کند

گو چو من دست طمع زآیین دینداری بشوی

عشقبازی با چنان بت هرکه آیین می‌کند

مهرورزی چشم چون دارد کمان شوخ‌چشم

غمزه را بر مهرورزان خنجر کین می‌کند

طعن مسکینی مزن بر من که استیلای عشق

مرد را گر شاه آفاق است مسکین می‌کند

می‌خرامد آن سهی سرو و ز هرسو بیدلی

خاک پایش سرمهٔ چشم جهان‌بین می‌کند

از خدا چون مرگ خود خواهم همی‌گوید بلند

کین دعا کم کن ولی آهسته آمین می‌کند

سوی جامی دار گوش هوش کز لحن صریر

نوک کلکش نکته‌های عشق تلقین می‌کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین می‌کند

در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین می‌کند

خاک کوی خاکساران افسر هرکس که شد

دارد ار بستر ز دیبا خشت بالین می‌کند

گر حدیث بی‌وفایی‌های خوبان بشنود

[...]

صائب تبریزی

خط غزال چشم را آهوی مشکین می‌کند

چهره‌های ساده را بتخانه چین می‌کند

در گلستانی که چشم بلبلان بیدار نیست

پای خواب‌آلود کار دست گلچین می‌کند

نیست یک ساعت هوس را تاب خودداری فزون

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

بس که گلگون سرشکم جلوه رنگین می‌کند

گریه من دشت را دامان گلچین می‌کند

سیدای نسفی

دلبر رنگین فروشم شهر آئین می کند

دامن خود را ز خون خلق رنگین می کند

آشفتهٔ شیرازی

یاد آن نوشین دهانم کام شیرین می‌کند

می‌کشان را یاد باده بزم رنگین می‌کند

خنجر خونریز جلادان نکرده با کسی

آنچه با من ساعد و دست نگارین می‌کند

تلخ‌کامی کی بماند در لحد فرهاد را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه