گنجور

 
صائب تبریزی

خط غزال چشم را آهوی مشکین می‌کند

چهره‌های ساده را بتخانه چین می‌کند

در گلستانی که چشم بلبلان بیدار نیست

پای خواب‌آلود کار دست گلچین می‌کند

نیست یک ساعت هوس را تاب خودداری فزون

این ستمگر آفرین را زود نفرین می‌کند

گر کند در دادن تشریف، شیرین کوتهی

تیشه را از خون خود فرهاد رنگین می‌کند

می‌توان دیدن ز کشتی اضطراب بحر را

حسن طوفان بیشتر در خانه زین می‌کند

شکوه کردن از حیات تلخ، کافر نعمتی است

خواب را شیرینی افسانه سنگین می‌کند

سینه شیرین کلامان در غبار غم خوش است

طوطیان را صافی آیینه خودبین می‌کند

می‌کشد در خاکدان جسم، خواری جان پاک

باده تا در خم بود از خشت بالین می‌کند

این نگاه آشنارویی که من دیدم از او

زود صائب خلق را بیگانه از دین می‌کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

نی رخ آن مه چنینم بی‌دل و دین می‌کند

هرچه با من می‌کند آن زلف مشکین می‌کند

گو چو من دست طمع زآیین دینداری بشوی

عشقبازی با چنان بت هرکه آیین می‌کند

مهرورزی چشم چون دارد کمان شوخ‌چشم

[...]

کلیم

شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین می‌کند

در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین می‌کند

خاک کوی خاکساران افسر هرکس که شد

دارد ار بستر ز دیبا خشت بالین می‌کند

گر حدیث بی‌وفایی‌های خوبان بشنود

[...]

صائب تبریزی

تیشه را از خون خود فرهاد رنگین می‌کند

زهر غیرت مرگ را در کام شیرین می‌کند

در چراغ گرم‌خونی رحم چون روغن کند

شمع از بال و پر پروانه بالین می‌کند

بس که ترسیده است چشم غنچه از غارتگران

[...]

اسیر شهرستانی

بس که گلگون سرشکم جلوه رنگین می‌کند

گریه من دشت را دامان گلچین می‌کند

سیدای نسفی

دلبر رنگین فروشم شهر آئین می کند

دامن خود را ز خون خلق رنگین می کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه