گنجور

 
صائب تبریزی

تا به تعظیم نهال تو ز جا برجستند

سروها یکقلم از پای دگر ننشستند

از تماشای تو نظارگیان راست دو عید

تا دو ابروی هلال تو به هم پیوستند

مزن ای شانه به هم زلف دلاویزش را

که درین سلسله بسیار عزیزان هستند

می توان کرد عمارت چو شود کعبه خراب

وای بر سنگدلانی که دلی را خستند

چه خیال است که در روز جزا سبز شوند؟

دانه هایی که درین شوره زمین پا بستند

وقت آن صافدلان خوش که ز لبهای خموش

پیش یأجوج سخن سد خموشی بستند

می برم رشک درین بزم بر آن مشت سپند

که به یک ناله جانسوز ز آتش جستند

از گدازند درین دایره ایمن صائب

چون مه آنان که لب نان فلک نشکستند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

بلبلان سحر از جام صبوحی مستند

می پرستان سحر خیز بمی بنشستند

توبه ی زاهد سجّاده نشین بشکستند

کوه را تا کمر از لاله ی حمرا بستند

امیرعلیشیر نوایی

به نمازت که هزاران ز بشر پیوستند

صد هزاران ز ملایک به هوا صف بستند

صائب تبریزی

دردمندان که به ناخن جگر خود خستند

چشمه خویش به دریای بقا پیوستند

خود حسابان که کشیدند به دیوان خود را

در همین نشأه ز آشوب قیامت رستند

خاکیانی که به معماری تن کوشیدند

[...]

آشفتهٔ شیرازی

زاهد و محتسب و شیخ بهم پیوستند

تا در میکده را بر رخ رندان بستند

گر به بندند در میکده یا بگشایند

خیل مستان خم عشق تو بی می مستند

جملگی عقرب جراره و با نیش جفا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه