گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خضر گر خوش زندگانی می‌کند

زندگانی جاودانی می‌کند

گر ببیند ساعد و تیغ تو را

کی به کشتن سرگرانی می‌کند

غمزه تو در نگاهش مضمر است

دلبری کاو دلستانی می‌کند

از دل سنگین تو دارد نشان

گر بتی نامهربانی می‌کند

روز و شب با کودکان هم‌بازیم

پیر چل‌ساله جوانی می‌کند

مصحف عشق است باغ چهره‌ات

خط سبزت ترجمانی می‌کند

گر غباری خیزدت از آستان

بر ثریا آسمانی می‌کند

پیش قدر تو قضا و هم قدر

لابه‌ای از ناتوانی می‌کند