گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

آتشی میلی به بالا می‌کند

یا که برقی رو به صحرا می‌کند

یا نشست آن آتشین چهره بزن

یا بتم عزم تماشا می‌کند

نه به بستان سر دایم مایل است

سرو تو کی میل با ما می‌کند

آنکه را با خار عشقت بستر است

تکیه کی بر فرش دیبا می‌کند

شهر یغما گر به ترکان شد شهیر

ترک تو صد شهر یغما می‌کند

بایدش در انجمن چون شمع سوخت

هرکه سرّی آشکارا می‌کند

عشق بر عقلم به چستی چیره شد

هرچه خواهد گو بهل تا می‌کند

ناتمامی از قبول قابل است

ورنه فاعل نقش زیبا می‌کند

زر شود مس از قبول کیمیا

تا چه با ما مهر مولا می‌کند

گرچه آشفته است اهل جنت است

هرکه بر حیدر تولا می‌کند

شیعیانت را تولا تام نیست

گرنه ز اعدایت تبرا می‌کند