آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

به صید خلق بتان تا گشاده بازو را

شکار شیر بیاموختند آهو را

کند ز تیر نظر صید رستم دستان

کمان سخت ببینید و زور بازو را

محیط ماه و خوری ای خطوط ریحانی

ببین چه خاصیت است این طلسم جادو را

اسیر چنگل شاهین حکم تو شد چرخ

چنان که چرخ بگیرد دراج و تیهو را

کمان حسن تو را ماه آسمان نکشد

کشیده‌ای چه به خورشید تیغ ابرو را

عبث به لجه عمان چه میرود غواص

مگر به درج عقیقش ندیده لؤلؤ را

تو را که قلعه دلها گشوده شد ز نظر

به رخ متاب خدا را کمند گیسو را

ز موی فرق و میان تو فرق میباید

گشوده‌ای ز قفا از چه سنبل مو را

فریب سینه سیمین مهوشان مخورید

که دل زسنگ بود یار آینه رو را

محک ز مهر علی جسته‌ایم آشفته

ازین تمیز داد زشت و نیکو را