گنجور

 
طغرای مشهدی

نشاند پیش خود آن شوخ بی حجاب مرا

چو سایه همدم خود کرد آفتاب مرا

ازین جهت که به زلف تو نسبتی دارد

نرفت تیرگی شب به ماهتاب مرا

به آتش افکند از خوردن شراب مرا

اگر شراب خورد، می کند کباب مرا

ساقی علاج تشنگی ما نمی کند

در ساغر سپهر دهد گر شراب را

گر چشم دل، خیال تو بیند، مرا چه سود

نتوان به دیده دگری دید خواب را

ابنای جنس، قدر ندارند پیش هم

بر روی گل کسی نفشاند گلاب را