گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

جهد کن جهد که تیرش ز کمان می‌گذرد

هرکه آن تیر و کمان دید ز جان می‌گذرد

عمرسان می‌گذرد جان جهانش به رکیب

جهدی ای جان که زره جان جهان می‌گذرد

یک جهان فتنه بیاورد چو آمد در شهر

تا چه از رفتن آن مه به جهان می‌گذرد

گفته بودی که زمانی به لبت لب بنهم

هان دم بازپسین است و زمان می‌گذرد

یک فلک اخترش افتند به لرزه چو سهیل

به یمن گر شبی آن برق یمان می‌گذرد

پیش رخسار بدیع تو بسی مختصر است

وصف عشاق که از شرح و بیان می‌گذرد

افتدش آتش غیرت به دهان آشفته

شمع‌سان نام تواش چون به زبان می‌گذرد

من و سودای تو از سود و زیانم چه غمست

عاشق روی تو از سود و زیان می‌گذرد

هر کرا داغ غلامی علی بر جبهه است

از سر سلطنت کون و مکان می‌گذرد