گنجور

 
صائب تبریزی

از میان تیغ برآور که زمان می‌گذرد

وقت پیرایش گلزار جهان می‌گذرد

غافلان پشت به دیوار فراغت دارند

عمر هرچند که چون آب روان می‌گذرد

می‌کند خواب فراغت به شبستان عدم

هرکه اینجا سبک از خواب گران می‌گذرد

می‌شود رو به قفا روز قیامت محشور

چون شرر هرکه ز دنیا نگران می‌گذرد

در بیابان ملامت دل دیوانه ما

همچو تیغی است که بر سنگ‌فسان می‌گذرد

نتوان طوطی ما را به شکر داد فریب

سخن از چاشنی کنج دهان می‌گذرد

آه از آن دلبر محجوب که در پرده شب

روی پوشیده ز آیینه جان می‌گذرد

گرچه باشد به هوس، عشق به از عقل بود

تیر هرچند بود کج ز کمان می‌گذرد

از جهان گذران نیست گذشتن آسان

شبنم ماست کز این ریگ روان می‌گذرد

صاف شو تا همه خوبان به رضایت باشند

در گلستان، سخن آب روان می‌گذرد

صائب از شرم برون آ، که درین یک دو سه روز

نوبت خوبی آن غنچه‌دهان می‌گذرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode