از مردم چشم تو دل زلفت به یغما میبرد
جان دستمزد آن دزد را کز دزد کالا میبرد
ترکی که از ملک دلم طاقت به یغما میبرد
ترک نگاهش یکتنه یغما ز تنها میبرد
از غمزه غارتگرش یرغو به سلطان میبرم
بیباک بین کز چابکی دل بیمحابا میبرد
گفتم به خالش کی سیه بگریز از این آتشکده
گفتا در آتش جایگه هندو به عمدا میبرد
زلفش شکن اندر شکن چشمش به قصد جان من
این جادو و آن راهزن یا میکشد یا میبرد
دل گبر و وی زردشت او ایمان من در مشت او
خون دلم انگشت او از بهر حنا میبرد
آن ترک آذربایجان افروختم آذربایجان
باد صبا خاکسترم اینک به صحرا میبرد
آن نرگس خمار او و آن زلف چون زنار او
گاهی به دیرم میکشد گه در کلیسا میبرد
شاید که تا آشفته را جان وارهد از این بلا
بر دامن زلف بتان دست تولا میبرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلبستگی عمیق به محبوبی است که قلب و جان شاعر را به یغما میبرد. شاعر در این اشعار از زیباییها و ویژگیهای محبوبش، از جمله چشمان جادوگر و زلفهای افسونگرش، سخن میگوید، و احساس میکند که این جذابیتها او را به سوی نابودی یا دلبستگی عمیقتر میکشند. همچنین، شاعر به نوعی خود را قربانی عشق میداند و در پی یافتن آرامش از دردهای ناشی از این عشق، با اشاره به مکانهای مختلف مانند کلیسا و دیر، به مکانهایی که در آنها میتواند آرامش یابد، اشاره میکند. در پایان، تصویرسازی از دل و احساسهای قوی، نشان میدهد که عشق و زیبایی محبوب، بر زندگی شاعر تسلط دارد و او را هدایت میکند.
هوش مصنوعی: چشمان تو همچون دزدی است که دل مرا میرباید و زلفهای تو به عنوان پاداش این دزدی، جان مرا میستاند؛ همانطور که دزدان ارزشها را از دیگران میبرند.
هوش مصنوعی: ترکی که از سرزمین دل من میبرد، طاقت و قدرت را از من میستاند. نگاه او به تنهایی میتواند دیگران را نیز از وجودشان خالی کند.
هوش مصنوعی: از دلربایی و ناز او به سراسر دنیا میروم و ستمگری او را با جسارت و بیپروا تحمل میکنم، زیرا او به قدری سریع و چابک است که بیهیچ تردیدی قلبم را به راحتی میرباید.
هوش مصنوعی: به او گفتم: کی از این آتشکده فرار میکنی؟ او گفت: هندیها به عمد در آتش مینشینند.
هوش مصنوعی: زلف او پیچخورده و شکندار است و چشمانش به سوی جان من مینگرد. این جادوگر و این دزد، یا مرا میکشد یا مرا میرباید.
هوش مصنوعی: دل کافر و زردشتی او، ایمان من در دستان اوست؛ خون دلم زیر فشار انگشت اوست و او برای حنا میبرد.
هوش مصنوعی: آن دختر ترک آذربایجان را در دل خود شعلهور کردهام، اکنون نسیم صبح خاکسترم را به دشت میبرد.
هوش مصنوعی: نرگس زیبا و سرمست او و مویش که مانند زنجیر است، گاهی مرا به میخانه میکشاند و گاهی به کلیسا میبرد.
هوش مصنوعی: شاید به خاطر نگران بودن دل برخی افراد، جانشان از این گرفتاری دور شود و در این میان، به زلف زیبای معشوق دست امید بزنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما میبرد
ترک از خراسان آمدست از پارس یغما میبرد
شیراز مشکین میکند چون ناف آهوی ختن
گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا میبرد
من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان
[...]
آن ترک یغمائی نگر دلها بیغما میبرد
آن زلف بی آرام بین کآرام جانها میبرد
هر صبحدم باد صبا از زلف مشک افشان او
آرد نسیمی سوی ما هوش از دل ما میبرد
بادی که وقت صبحدم از خاک کویش میوزد
[...]
دل برد از من دلبری کآرام دلها میبرد
خواب و قرار عاشقان زآن روی زیبا میبرد
جانان بدان زلف سیه حالم پریشان میکند
یوسف بدان روی چو مه هوش از زلیخا میبرد
گفتم که عقل و صبر را در عشق یار خود کنم
[...]
قربان آن غارتگرم کان دل نه تنها می برد
تاراج جان هم می کند، دین هم بیغما می برد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.