گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

آن دو چشم تو که در زیر دو ابروی خمند

چون دو مستند که پیوسته پی قصد همند

چشم‌هایت ز نگه وآن دو لبان از خنده

آفت خیل عرب فتنهٔ ملک عجمند

شبنم‌آسا برِ خورشید جمالت عدمند

مه و خورشید که در منطقه ثابت‌قدمند

خضر عهدند و جوان بخت و ندیده ظلمات

سبزهایی که به گرد لب نوشت بدمند

صوفیانی که به ذوق تو به وجدند و سماع

فارغ از زمزمهٔ مطرب و از زیر و بمند

آه از آن ترک کمانکش که قدر انداز است

حذر از آن دو خم زلف که پرپیچ و خمند

بی وجود تو مرا زندگی آن سان تنگ است

که برم حسرت از آنان که به خواب عدمند

چه عجب الفت چشمان تو با مرغ دلم

وحشیان هیچ ز دیوانه شنیدی برمند

نه زیاد است به سوداش اگر سر دادم

خوب رویان وفا پیشه ندانی که کمند

پی نبرده به گلستان تو چون آشفته

به عبث بیهده جمعی پی باغ ارمند