گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

چو یاد زلف توام در ضمیر می‌آید

ز گفته‌ام همه بوی عبیر می‌آید

تو آهوی ختنی یارب این چه افسونست

که شیر بیشه به دامت اسیر می‌آید

به سنگ خاره کند رخنه ناوک مژه‌ات

چو سوزنی که برون از حریر می‌آید

میان خیل بتان شهسوار کَج‌کُلَهَم

چو در میانه لشکر امیر می‌آید

ز خون حلق من ای ترک شخ کمان بگذر

که صیدهای چنین کم به تیر می‌آید

به غیر آینه کآن هم رخ تو عاریه کرد

کجا تو را بدو عالم نظیر می‌آید

اگر به کوی تو آشفته شکسته پرم

ولی ز گلشن خُلْدَم صفیر می‌آید

دوباره مانی اگر نقش صد نگار کند

کجا چو نقش رخت دل‌پذیر می‌آید

سواره تیغ به کف می‌رسد پی قتلم

چو آن بلا که ز بالا به زیر می‌آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

که برگذشت که بوی عبیر می‌آید

که می‌رود که چنین دلپذیر می‌آید

نشان یوسف گم کرده می‌دهد یعقوب

مگر ز مصر به کنعان بشیر می‌آید

ز دست رفتم و بی دیدگان نمی‌دانند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
کمال خجندی

از برگ گل که نسیم عبیر می‌آید

نسیم اوست از آن دل‌پذیر می‌آید

حدیث کوثرم از یاد می‌رود به بهشت

چو نقش روی و لبش در ضمیر می‌آید

برپخت خون عزیزان عجب‌تر آنکه هنوز

[...]

صوفی محمد هروی

مرا چو یاد ز نان به شیر می آید

هوای طاس عسل در ضمیر می آید

بدوز بر تن بریان، بیار نان تنک

قبای چست که بس بی نظیر می آید

عبیرر باز بر آتش نمی نهد عطار

[...]

نظام قاری

که برگذشت که بوی عبیر می‌آید

که می‌رود که چنین دلپذیر می‌آید

ز جیب تافته بوی عبیر می‌آید

سجیف دامن او دل‌پذیر می‌آید

به ره گذشت یکی بقچه در بغل گفتم

[...]

امیرعلیشیر نوایی

ز خاک کوی تو بوی عبیر می‌آید

که سوی دلشدگان دلپذیر می‌آید

شهی که ملک جهان را به ظلم کردی اسیر

هنوز ناشده سویت اسیر می‌آید

حلال گشت به چشم تو خون من گرچه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه