چو یاد زلف توام در ضمیر میآید
ز گفتهام همه بوی عبیر میآید
تو آهوی ختنی یارب این چه افسونست
که شیر بیشه به دامت اسیر میآید
به سنگ خاره کند رخنه ناوک مژهات
چو سوزنی که برون از حریر میآید
میان خیل بتان شهسوار کَجکُلَهَم
چو در میانه لشکر امیر میآید
ز خون حلق من ای ترک شخ کمان بگذر
که صیدهای چنین کم به تیر میآید
به غیر آینه کآن هم رخ تو عاریه کرد
کجا تو را بدو عالم نظیر میآید
اگر به کوی تو آشفته شکسته پرم
ولی ز گلشن خُلْدَم صفیر میآید
دوباره مانی اگر نقش صد نگار کند
کجا چو نقش رخت دلپذیر میآید
سواره تیغ به کف میرسد پی قتلم
چو آن بلا که ز بالا به زیر میآید