گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

آنان که حجاب تن و جان را بدریدند

در پرده بجز شاهد جانانه ندیدند

پیمانه بدادند و قدح باز گرفتند

گفتند هنیئا لک و پاسخ بشنیدند

یک طایفه ی رشته تسبیح گرفتند

یک سلسله زنار و چلیپا بگزیرند

جمعی بخرابات بجامی شده آباد

قومی بمناجات مرادند و مریدند

بی سعی گروهی همه در کعبه مجاور

یک قوم طلبکار و بکعبه نرسیدند

اکسیر زخاک در میخانه گرفتیم

بیهوده کسان از زر و زیبق طلبیدند

نازم بخرابات که مستان خرابش

پیمانه و ساغر نه که خمخانه کشیدند

آنان که زدی دست ملامت بزلیخا

یوسف چو بدیدند همه دست بریدند

فوجی بتجمل کمر و تاج ستاندند

قومی زتغافل زسر خویش رمیدند

صد سلسله دل داشت بزلف تو نشیمن

مرغ دل آشفته چو دیدند پریدند

بر کس نسزد کسوت والای ولایت

این جامه ببالای تو از ناز بریدند

آنان که به تو دست خدا دست ندادند

رفتند و سر انگشت بحسرت بگزیدند

قومی که زتو روی باغیار نمودند

از کعبه به بتخانه آزر گرویدند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی

هرگز نکنی سیر دل از تُنبُل و ترفند

زیبا بود ار مرو بنازد به کسایی

چونانکه جهان جمله به استاد سمرقند

امیر معزی

اَلمِنهٔ لله که به‌ اقبال خداوند

شادند چه بیگانه و چه خویش و چه پیوند

المِنهٔ لله که مرا زهرهٔ آن است

کایم گه و بیگاه به‌نزدیک خداوند

المنهٔ لِلّه‌ که هم آخر بِبَر آمد

[...]

سوزنی سمرقندی

از قصه دوشینه من تا که خداوند

آگاه شود می‌بسرایم سخنی چند

دوشینه مرا انده آن نامده فرزند

بربست به صد بند و فرو داشت به صد بند

تا صبح به من خیل خیالات فرستاد

[...]

خاقانی

لطف ملک العرش به من سایه برافکند

تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند

دل گفت له الحمد که بگذشتم از آن خوف

جان گفت له الفضل که وارستم ازین بند

چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه