گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

داده دو ترک تو صلا باز سپاه ناز را

تا که بخاک و خون کشد عاشق نو نیاز را

آهوی دشت عشق را شیر اسیر دام شد

صعوه کوه تو درد سینه شاهباز را

طایف کعبه بنگرد گر بحریم معنوی

گرد مقام کوی تو طوف بود حجاز را

آشفته پاکباز شو این ورق دغل بنه

چند بششدر افکنی رند قمارباز را

روی بهر طرف کنم قبله اهل دل توئی

شاید اگر بشش جهة فرض نهم نماز را

ترک ستم شعار من بو که شوم اسیر تو

ترک مکن خدای را غارت و ترکتاز را

مویه سزاست بعد از این راست روان پارس را

ریخت چو در عراق خون پادشه حجاز را