خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را
چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را
عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان
حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را
عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو
قصه به کوتهی کشد شمع زبان دراز را
آن مژه کشت عالمی تا به کرشمه نصب شد
وای اگر عمل دهی چشم کرشمه ساز را
نیمکش تغافلم کار تمام ناشده
نیم نظر اجازه ده نرگس نیم باز را
وعدهٔ جلوه چون دهی قدوهٔ اهل صومعه
در ره انتظار تو فوت کند نماز را
وحشیم و جریده رو کعبهٔ عشق مقصدم
بدرقه اشک و آه من قافلهٔ نیاز را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دعوتی است به زیبایی و دلربایی معشوق. شاعر از معشوق میخواهد که با ناز و جلوهگری خود، توجه دیگران را جلب کند و قدرت زیباییاش را نشان دهد. او به خوبیهای معشوق اشاره میکند و میگوید که این زیبایی میتواند حتی آتش عشق را در دلها شعلهور کند. شاعر به عشق و انتظار اشاره دارد و خود را در جستجوی معشوق توصیف میکند، در حالی که شکوه و زیبایی او را مدنظر قرار میدهد. در نهایت، او بیان میکند که عشق او مانند یک سفر است که تنها با اشکها و آههایش به مقصود میرسد.
هوش مصنوعی: بیا و با ناز و زیبایی، قامت دلنواز خود را به نمایش بگذار. همانطور که قد خود را بالا میکشی، ارزش و شرف ناز را هم بالا ببر.
هوش مصنوعی: ای محبوب من، به نزد من بیا و با زیبایی و دلرباییات مرا در حال مستی و شادی فرا بگیر. زیبایی تو همچون پردهای است که رازها را از دیگران پنهان میکند.
هوش مصنوعی: هنگامی که زیبایی و نور چهرهات ظاهر میشود، نور شمع داستان را کوتاه میکند و دیگر نیازی به سخن گفتن نیست.
هوش مصنوعی: مژهای که با زیباییهایش جهانی را به خود متوجه کرد، وای به حال تو اگر به چشمی که توانایی جلب توجه دارد، عملی انجام دهی.
هوش مصنوعی: به عشق خود بیتوجهی میکنم و کاری ناتمام میماند. فقط یک نگاه به من کن تا همه چیز درست شود.
هوش مصنوعی: اگر وعدهٔ زیبایی را بدهی، افرادی که در راه عشق تو هستند، در انتظار تو، حتی نماز خود را هم فراموش خواهند کرد.
هوش مصنوعی: ما در جستجوی عشق هستیم و در دل سفر به سوی کعبه عشق، اشک و آه خود را به عنوان نشان نیاز و راهنمایی برای خود انتخاب کردهایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اشک چو پرده میدرد، خلوتیان راز را
چند به دل فرو خورم، ناله جانگداز را؟
هر سحری ز خون دل، آب زنم به راه تو
رفته به دامن مژه، سجدهگه نیاز را
دیده شب نخفته را، وصف دو زلف او مکن
[...]
باز نما به مطربان نغمۀ جان گداز را
تا بدرند از طرب پردۀ اهل راز را
گر بنشانیم شبی شمع صفت برابرت
پیش رخیت بنگری سوز دل گداز را
خوش بود ای سرور جان ناز تو و نیاز من
[...]
دل که زیاده می کند، قاعده نیاز را
مایه ناز می شود، خوی بهانه ساز را
خون کدام بی گنه ریخته بر زمین،که تو
بر زده ای چو شاخ گل، دامن سروناز را
پیش تو نیم جان خود بازم، اگر ز مردمی
[...]
خیز و به جلوه آب ده، سرو چمن تراز را
آب و هوا ز باده کن، باغچه ی نیاز را
صورت حال چون شود، بر تو عیان که همچو سرو
ناز تو جنبش از قلم ، چهره گشای راز را
آه که طبل جنگ و آن گه به گاه آشتی
[...]
همسر بوالهوس مدان، عاشق پاکباز را
ز هر چش جفا مکن، مشرب امتیاز را
سینه حریف چون شود، آن مژهٔ دراز را
دشنه شکسته در جگر، چنگل شاهباز را
گر نبود قبول تو، جنس کساد دین و دل
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.