دل که زیاده می کند، قاعده نیاز را
مایه ناز می شود، خوی بهانه ساز را
خون کدام بی گنه ریخته بر زمین،که تو
بر زده ای چو شاخ گل، دامن سروناز را
پیش تو نیم جان خود بازم، اگر ز مردمی
بازکنی به سوی من، نرگس نیم باز را
تا به درون بزم خویش از سر ناز خوانی ام
آیم و از برون در، عرض کنم نیاز را
وعده خلاف کرده ای با من وسازی ام خجل
رنجه به فرض اگر کنی، لعل فسانه ساز را
میلی خسته، بگسلد رشته عمر کوتهت
رخصت سرکشی دهد، گر مژه دراز را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی احساسات عشق و نیاز میپردازد. شاعر از دلی میگوید که به فراوانی عشق و نیاز دچار شده و به دنبال دل و ناز معشوق است. او به بیگناهی خود اشاره کرده و از معشوق میخواهد تا به او توجه کند و محبتش را نشان دهد. شاعر به وضوح احساس ناامیدی و ناتوانی در ابراز عشقش را بیان میکند و از وعدههای خلاف معشوق شاکی است. در نهایت، او از معشوق میخواهد که اگر تمایل دارند، اجازه دهند او به سویشان بیاید و از دلتنگی خود بکاهد.
هوش مصنوعی: وقتی دل انسان آرزوهای زیادی دارد و از نیازهایش فراتر میرود، این حالت میتواند باعث شود که شخص بهانهجو و لوس شود. در واقع، اگر دل به خواستههای بیشتری دل ببندد، ممکن است از قاعدهٔ طبیعی نیاز خارج شده و به دنبال بهانههایی برای ناز کردن و لجبازی بیفتد.
هوش مصنوعی: کدام انسان بیگناه است که به ناحق جانش بر زمین ریخته شده و تو، مانند شاخهی گلی، دامن ظرافت و زیبایی را به زمین میزنی؟
هوش مصنوعی: در مقابل تو، من همچنان وجود ناقصی از خود دارم. اگر تو با گذشتهات خداحافظی کنی و به سمت من بیایی، میتوانم به تو عشق نشان دهم، همانطور که نرگسی که هنوز به طور کامل شکفته نشده است.
هوش مصنوعی: من با ناز و لطافت وارد مهمانی خودت میشوم و از بیرون میخواهم نیازهایم را به تو بگویم.
هوش مصنوعی: تو با من وعدهای خلاف کردهای و حالا مرا در وضعیت شرمنده و ناراحت قرار دادهای. اگر فرض کنیم که تو برای من ساز خوشنوایی بزنید، این کار به هیچ وجه نمیتواند رنجش من را کاهش دهد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از محدودیتهای زندگیات رها شوی و فرصتی برای آزادی و شوریدگی بیابی، باید از خواب و بیتحرکی کنار بکشی و به زندگیات حیات ببخشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اشک چو پرده میدرد، خلوتیان راز را
چند به دل فرو خورم، ناله جانگداز را؟
هر سحری ز خون دل، آب زنم به راه تو
رفته به دامن مژه، سجدهگه نیاز را
دیده شب نخفته را، وصف دو زلف او مکن
[...]
باز نما به مطربان نغمۀ جان گداز را
تا بدرند از طرب پردۀ اهل راز را
گر بنشانیم شبی شمع صفت برابرت
پیش رخیت بنگری سوز دل گداز را
خوش بود ای سرور جان ناز تو و نیاز من
[...]
خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را
چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را
عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان
حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را
عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو
[...]
خیز و به جلوه آب ده، سرو چمن تراز را
آب و هوا ز باده کن، باغچه ی نیاز را
صورت حال چون شود، بر تو عیان که همچو سرو
ناز تو جنبش از قلم ، چهره گشای راز را
آه که طبل جنگ و آن گه به گاه آشتی
[...]
همسر بوالهوس مدان، عاشق پاکباز را
ز هر چش جفا مکن، مشرب امتیاز را
سینه حریف چون شود، آن مژهٔ دراز را
دشنه شکسته در جگر، چنگل شاهباز را
گر نبود قبول تو، جنس کساد دین و دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.