گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

فحش شیرین زلعل شکرخاست

زهر از دست نیکوان حلواست

زشتی ای عاشق قباحت فهم

کانچه زیبا کند همه زیباست

بلبل باغ خار نشناسد

که همه چشم بر گل رعناست

از هجوم رقیب در آن کو

چه عجب گر قیامتی برپاست

هر کجا میپزند حلوائی

از هجوم مگس همین غوغاست

شوقم اندر کمند عشق افکند

رفت شوق و تعلقم برجاست

عقل دیوانه خم زلفش

چشم او رهزن دل داناست

همچو آئینه ام زصیقل عشق

کاز سراپایم آن صنم پیداست

خار رشکم شکسته است بدل

تا تو را جامه زاطلس و دیباست

دست بگرفتمش که بوسم لب

گفت هی هی برو مگر یغماست

گفتی آشفته زلف او بگذار

فکر سودائیان همیشه خطاست

گر بدنیاست چشم اهل معاش

دیده زاهد از پی عقباست

من آشفته زین دو آسوده

چشم بر دست حضرت مولاست

 
 
 
ربات تلگرامی عود
رودکی

به سرای سپنج مهمان را

دل نهادن همیشگی نه رواست

زیر خاک اندرونت باید خفت

گرچه اکنونت خواب بر دیباست

با کسان بودنت چه سود کند؟

[...]

شهید بلخی

دانشا! چون دریغم آیی از آنک

بی‌بهایی و لیکن از تو بهاست

بی تو ار خواسته مبادم و گنج

همچنین زاروار با تو رواست

با‌ادب را ادب سپاه بس است

[...]

فرخی سیستانی

من ندانم که عاشقی چه بلاست

هر بلایی که هست عاشق راست

زرد و خمیده گشتم از غم عشق

دو رخ لعل فام و قامت راست

کاشکی دل نبودیم که مرا

[...]

ابوالفضل بیهقی

بسرای سپنج‌ مهمان را

دل نهادن همیشگی‌ نه رواست‌

زیر خاک اندرونت باید خفت‌

گرچه اکنونت خواب بر دیباست‌

با کسان‌ بودنت چه سود کند؟

[...]

ناصرخسرو

هر چه دور از خرد همه بند است

این سخن مایهٔ خردمند است

کارها را بکشی کرد خرد

بر ره ناسزا نه خرسند است

دل مپیوند تا نشاید بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه