گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مرا جز عشق و سودای تو دین نیست

که در آیین ما دین غیر از این نیست

کمانداری در این لشکر ندیدم

که جان خسته‌ای را در کمین نیست

کجا یارا که پیش حکم و رایش

که تا گویم چنان است و چنین نیست

از آن غم را که به شادی می‌گزینم

که جایت جز دل اندوهگین نیست

خطا گفتم که چشم مستش آهوست

که این آهو به تاتار و به چین نیست

عجب نبود بر آن لب شور اغیار

که بی زنبور هرگز انگبین نیست

نجوشد شهد هرگز از نمکزار

میان برگ گل ماء معین نیست

زدست ساقی ما هر که می خورد

به فکر سلسبیل و حور عین نیست

به صورت آدمی لیکن ز نوری

که این خاصیت اندر ماء و طین نیست

اگرچه خصم دعوی کرد جا هست

ولیکن سحر با معجز قرین نیست

اگر خاتم ز جم بربود دیوی

به معنی صاحب تاج و نگین نیست

مهل آشفته ساید جبهه بر خاک

که جز داغ تو او را بر جبین نیست

علی مولای ما تا صاحب عصر

جز اینم اولین و آخرین نیست