تا چمن پیرایه از گلهای صحرائی ببست
آه بلبل ره بگلچین و تماشائی ببست
لاجرم از لوح دیده شست نقش دیگران
تا که مجنون در ضمیرش نقش لیلائی ببست
دیده بگشودم نیفتم تا بدام مهوشان
دست عشق آمد برون و چشم بینائی ببست
صورتی منظور بودش خامه صنع ازل
زاین همه صورت که براین طاق مینائی ببست
اندر این ره دین و دل بر عارف و عامی نماند
راه تا بر دین و دل آن ترک یغمائی ببست
عاشق و مستور حاشا پرده پرهیز چیست
عشق اول عهد الفت را برسوائی ببست
چشم شوخم در طلب رسم نظربازی گرفت
تا که دل پیمان بآن دلدار هر جائی ببست
طالب دینند و دنیا عارف و عامی ولی
عاشق تو دیده از دنیی و دنیائی ببست
نیست هیچ آشفته اما همچو خار بوستان
خویش را بر حضرت بیچون مولائی ببست
آینه دار آزل آن پرده دار سر حق
کو بکثرت خویش را بر تار یکتائی ببست
آن که با یاد خدا خود را نمی دیدی بچشم
گرچه بر خود کسوت و رخت خودآرائی ببست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.