گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گلم میار خدا را تو باغبان عنایت

خزان ما زبهار تو کی رسد بنهایت

بهل که به نشود داغ دل زمرهم اعیار

عتاب دوست بسی به که از رقیب عنایت

مگر بروز فراقت حدیث هجر بگویم ‏

که شام هجر ندارد باین حدیث کفایت

هزار دوست گرفتم ولی بشام فراقت

بغیر مردم چشم کسی نکرد حمایت

بکشت غیرت عشقم اگر چه پا بدرستی

ببین که رشک محبت رسیده تا به چه غایت

نه زهر عشق چشیدی نه بار هجر کشیدی

بدان که فرق بسی از روایتست و درایت

زبیم برنکشم آه در قفای رکیبش

مباد شعله آهم کند بدوست سرایت

چنان که یوسف و یعقوب را رساند بکنعان

مگر خدا برساند تو را بمن زعنایت

بآتش دل درویش هیچکس چو نبخشد

مگر که ساقی کوثر کند زلطف شفایت

گلوی تشنه نخورد آب خوش زجدول تیغت

اگر چه غیر بقتلم بسی نمود سعایت

ززلف تو کند آشفته جلوه ی بتو حاشا

کسی زمنزل مألوف خود نکرده شکایت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت

به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت

بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم

قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت

ملامت من مسکین کسی کند که نداند

[...]

سلمان ساوجی

هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت

خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت

جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا

نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت

بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را

[...]

شمس مغربی

گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت

نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت

ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق

نهاده اند بتحقیق رخ براه هدایت

نهایت همه انبیا و رسل گذشته

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شمس مغربی
امیرعلیشیر نوایی

جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت

به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت

پی صبوح شب تیره ره به میکده بردم

مگر که همت پیر مغان نمود هدایت

ربود هوش دلم را به عشوه مستی ساقی

[...]

محتشم کاشانی

کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت

که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت

غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل

ز رهگذر که در پاخلیده خارجفایت

سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه