فکنده از نظرم گرچه چشم مدهوشت
گمان مکن که کنم از نظر فراموشت
مرا به کوی تو هر شب رقیب میطلبد
برای آنکه ببینم به او همآغوشت
دهان عاشق از زهر هجر تو تلخ است
بکام مدعیان شد چرا لب نوشت
از این خمار زده کی تو یاد خواهی کرد
شراب بزم رقیبان ببرده از هوشت
بود از آن دل چون سگ بیخبر ناصح
حریر تن نگرد لعل پرنیان پوشت
اگر بخنده شیرین نشد لبت ضحاک
چرا فتاده دو مار سیاه بر دوشت
ببین بنقش نگارین یاری ام نقاش
برو بسوز به آتش کتاب منقوشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و درد فراق است. شاعر به معشوقهاش میگوید که اگرچه او از نظرش دور است، اما هرگز او را فراموش نمیکند. او از تحمل سختیها و رقیبان در عشق مینالد و از تلخی جدایی میگوید. همچنین، شاعر به التقاطی از حسرت و یادآوری معشوق اشاره میکند و به زیبابی چهرهاش و تاثیر آن بر خود میپردازد. در نهایت، شاعر آرزو میکند که عشق و زیبایی معشوق همواره در ذهنش باقی بماند.
هوش مصنوعی: اگرچه تو از دید من دور شدهای و چشمم به تو نیفتاده است، اما گمان نکن که فراموش کردمت و از ذهنم رفتهای.
هوش مصنوعی: هر شب کسی در کوی تو به من چشم میدوزد تا مرا ببیند و بفهمد که آیا در آغوش تو هستم یا نه.
هوش مصنوعی: عاشق از درد جدایی تو بسیار ناراحت و تلخکام است؛ اما چرا برای ادعاهای دیگران (مدعیان) حرفی نمیزند و سکوت میکند؟
هوش مصنوعی: در این حالت، وقتی که حالت نشئگی و سرخوشی به سراغت آمده، چه زمانی به یاد خواهی آورد که آن شراب و لذتی که در جشنهای رقبایت بود، چه تاثیری بر روح و ذهنت گذاشته است؟
هوش مصنوعی: دل مانند سگی بیخبر است؛ ناصح به او میگوید که در دامانی از حریر قرار گرفته، اما او پیرایهای از جواهرات و نقره در بر دارد.
هوش مصنوعی: اگر لبهای تو لبخند شیرینی نزنند، چرا دو مار سیاه به نام ضحاک بر دوش تو افتاده است؟
هوش مصنوعی: ببین که چه زیبایی است در تصویر یارم، ای نقاش! برو و دل به آتش کتابی که در دست دارم بسوزان.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هزار یادِ بر و گردن و بناگوشت
هزار یاد سر و دست و بازو و دوشت
دریغ اگر نفسی دیدمی به بیداری
چنان که بودم و دیدم به خواب چون دوشت
تو آفتاب زمینی و آسمان به شرف
[...]
زهی به نسخ گل آورده خط بناگوشت
دمیده سبزه تر گرد چشمه نوشت
تو را چو زد به بنا گوش حلقه سنبل زلف
بنفشه شد ز غلامان حلقه درگوشت
فروغ روی تو آتش زند به خرمن عقل
[...]
تو بودی آنکه مرا بود جا در آغوشت
چگونه گشت به کلی ز من فراموشت
شکسته جلوه گلبرگ از بر و دوشت
دمیده پرتو مهتاب از بناگوشت
مگر به دامن گل سر نهادهای شب دوش؟
که آید از نفس غنچه بوی آغوشت
میان آن همه ساغر که بوسه میافشاند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.