گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

فکنده از نظرم گرچه چشم مدهوشت

گمان مکن که کنم از نظر فراموشت

مرا به کوی تو هر شب رقیب می‌طلبد

برای آنکه ببینم به او هم‌آغوشت

دهان عاشق از زهر هجر تو تلخ است

بکام مدعیان شد چرا لب نوشت

از این خمار زده کی تو یاد خواهی کرد

شراب بزم رقیبان ببرده از هوشت

بود از آن دل چون سگ بیخبر ناصح

حریر تن نگرد لعل پرنیان پوشت

اگر بخنده شیرین نشد لبت ضحاک

چرا فتاده دو مار سیاه بر دوشت

ببین بنقش نگارین یاری ام نقاش

برو بسوز به آتش کتاب منقوشت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

هزار یادِ بر و گردن و بناگوشت

هزار یاد سر و دست و بازو و دوشت

دریغ اگر نفسی دیدمی به بیداری

چنان که بودم و دیدم به خواب چون دوشت

تو آفتاب زمینی و آسمان به شرف

[...]

جامی

زهی به نسخ گل آورده خط بناگوشت

دمیده سبزه تر گرد چشمه نوشت

تو را چو زد به بنا گوش حلقه سنبل زلف

بنفشه شد ز غلامان حلقه درگوشت

فروغ روی تو آتش زند به خرمن عقل

[...]

رهی معیری

شکسته جلوه گلبرگ از بر و دوشت

دمیده پرتو مهتاب از بناگوشت

مگر به دامن گل سر نهاده‌ای شب دوش؟

که آید از نفس غنچه بوی آغوشت

میان آن همه ساغر که بوسه می‌افشاند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه