گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تو را که سینه ز سیم است دل چرا سنگ است

ز سیم و سنگ تفاوت هزار فرسنگ است

ز خیل عشق هزیمت نمود لشکر عقل

که آبگینه بود عقل و عشق چون سنگ است

بریز بر سر میدان عشق خون مرا

که زنده آمدن از رزم نیکوان ننگ است

دگر نه چشم به مطرب کنم نه گوش به چنگ

مرا که طره چون چگ یار در چنگ است

بود ز نائی و چنگی سماع و وجد خواص

گمان عام که این ناله از نی و چنگ است

گرفته تیر و کمان چشمت از چه بر سر چنگ

اگر نه با دل عشاق بر سر جنگ است

به بوسه ای ز دهان تو دل شده قانع

بلی معیشت عاشق بعهد تو تنگ است

سرشت ما ز ولای علی است آشفته

چنانکه لاله به سرخی سرشه خود رنگ است

کشید تیغ ز ابرو دو ترک خونریزت

بگو به قتل که‌ات ای نگار آهنگ است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode