گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

لعل شکربار یار من نمکین است

من نستانم شکر اگر نمک این است

سرو بباغ است و ماه در فلک اما

سرو بکاخ من است و مه بزمین است

کوه بلورین بمو زسحر شد آونگ

یا بمیان تو بسته کوه سرین است

آئیه جم جمال و لعل تو ضحاک

زلف تو ماران کش از یسار و یمین است

بود بهشتی بهی بدست و نگارم

سیب زنخدان نمود کان به از این است

مذهب من عشق و کعبه خانه جانان

رشته گیسوی دوست حبل متین است

سرو بگل ماند از خرام تو در باغ

ماه زشرم رخ تو پرده نشین است

خاطر آشفته را که نیست تعلق

پیش خم طره کج تو رهین است

حبل متین مرتضی و کعبه نجف دان

عشق علی کاوستاد روح امین است