گنجور

 
مولانا

به خدا کت نگذارم که روی راه سلامت

که سر و پا و سلامت نبود روز قیامت

حشم عشق درآمد ربض شهر برآمد

هله ای یار قلندر بشنو طبل ملامت

دل و جان فانی لا کن تن خود همچو قبا کن

نه اثر گو نه خبر گو نه نشانی نه علامت

چو من از خویش برستم ره اندیشه ببستم

هله ای سرده مستم برهانم به تمامت

هله برجه هله برجه قدمی بر سر خود نه

هله برپر هله برپر چو من از شکر و غرامت

ببر ای عشق چو موسی سر فرعون تکبر

هله فرعون به پیش آ که گرفتم در و بامت

چو من از غیب رسیدم سپه غیب کشیدم

برو ای ظالم سرکش که فتادی ز زعامت

هله پالیز تو باقی سر خر عالم فانی

همه دیدار کریمست در این عشق کرامت

نکند رحمت مطلق به بلا جان تو ویران

نکند والده ما را ز پی کینه حجامت

نبود جان و دلم را ز تو سیری و ملولی

نبود هیچ کسی را ز دل و دیده سآمت

بجز از عشق مجرد به هر آن نقش که رفتم

بنه ارزید خوشی‌هاش به تلخی ندامت

هله تا یاوه نگردی چو در این حوض رسیدی

که تکش آب حیاتست و لبش جای اقامت

چو در این حوض درافتی همه خویش بدو ده

به مزن دستک و پایک تو به چستی و شهامت

همه تسلیم و خمش کن نه امامی تو ز جمعی

نرسد هیچ کسی را به جز این عشق امامت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۰۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حسین خوارزمی

منم و شورش و غوغا ز غمت تا بقیامت

چو سلام تو شنیدم چه برم راه سلامت

دل من مست بقا کن ز تجلیت فنا کن

چو دلم می نشکیبد چو کلیمی بکلامت

چو غمت برد قرارم خبر از طعنه ندارم

[...]

یغمای جندقی

حسرت یثرب و هجر حرم و غصب امامت

محشر قتلگه و آن همه غوغا و غرامت

رنج کوفه غم شام آن دگر آشوب و قیامت

عشق و درویشی و انگشت نمائی و ملامت

آشفتهٔ شیرازی

اگر آنزلف و بناگوش بود و آن قد و قامت

دل و دین صبر و خرد را بنه ورو بسلامت

گل درد پرده خود چون نگرد آن رخ زیبا

سر از باغ رود بیند اگر آن قد و قامت

یک کنایه نبود بیش از آن قامت موزون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه