گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ز عشق روی تو هر کو مرا نمود ملامت

به یک مشاهده از عمر رفته داشت شکایت

کسی ز شنعت اعدا ز دوست روی نتابد

که همدمند ز آغاز عاشقی و ملامت

تمام وحشت مردم به حشر این بود و بس

که شام هجر درآید به جای روز قیامت

گناه دیگری از دیگری نخواسته ایزد

مراست دیده نظرباز و دل کچیده غرامت

طمع ز جان ببرد هر که جا گزید در آتش

ز عشق دم نزند هر که راست میل سلامت

ز نو قیامت دیگر کنی به پای همانا

به محشر ار بخرامی بتا به آن قد و قامت

ز کوی میکده کی رو کنم به صومعه زاهد

که من ز پیر مغان دیده‌ام هزار کرامت

گذر ز کوی تو کردن به خلق بس شده مشکل

ز بس که قافلهٔ دل فکنده رحل اقامت

ز خلق راز من آشفته کی نهفته بماند

که هست چهره و اشکم به درد عشق علامت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
میبدی

وعظتک اجداث صمت

و نعتک ازمنة خفت‌

وارتک قبرک فی القبور

و انت حیّ لا تمت‌

قاسم انوار

عدیل نیست ترا در جهان حسن و ملاحت

عجب لطیف و صبیحی، بخیر باد صباحت

دلم بسوخت ز حیرت، تنم گداخت ز غیرت

قضا بمرگ رقیبان چو کج نهاد کلاهت

گرم بتخت نشانی ورم ز پیش برانی

[...]

شیخ بهایی

ز وصل شاد نیم و زجفا ملال ندارم

چنان ربوده ی عشقم که هیچ حال ندارم

گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی

بهائی از تو بدین نحو صرف عمر بدیع است

حکیم سبزواری

به چار سوق طریقت بجز متاع محبت

بکار نیست قماشی بنزد اهل حقیقت

به چشم اهل حقیقت شود مجاز حقیقت

شریعت است طریقت طریقت است شریعت

همه نظام نبوت بنصه کثرت و آداب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه