ز عشق روی تو هر کو مرا نمود ملامت
به یک مشاهده از عمر رفته داشت شکایت
کسی ز شنعت اعدا ز دوست روی نتابد
که همدمند ز آغاز عاشقی و ملامت
تمام وحشت مردم به حشر این بود و بس
که شام هجر درآید به جای روز قیامت
گناه دیگری از دیگری نخواسته ایزد
مراست دیده نظرباز و دل کچیده غرامت
طمع ز جان ببرد هر که جا گزید در آتش
ز عشق دم نزند هر که راست میل سلامت
ز نو قیامت دیگر کنی به پای همانا
به محشر ار بخرامی بتا به آن قد و قامت
ز کوی میکده کی رو کنم به صومعه زاهد
که من ز پیر مغان دیدهام هزار کرامت
گذر ز کوی تو کردن به خلق بس شده مشکل
ز بس که قافلهٔ دل فکنده رحل اقامت
ز خلق راز من آشفته کی نهفته بماند
که هست چهره و اشکم به درد عشق علامت