گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ما را بجز شراب محبت شراب نیست

جز صدق در طریقت عاشق ثواب نیست

ساقی بدور من چه رسد بوسه ده نه می

ما را خمار هجر بود از شراب نیست

گر محتسب ببزم در آید مرا چه غم

مستان عشق را خبر از احتساب نیست

من بی سؤال در صف محشر روم بخلد

حب تو هست جای سؤال و جواب نیست

یک شهسوار در صف میدان حسن نیست

کز حلقه های چشم من او را رکاب نیست

ای عشق تا بنام تو شد دور سلطنت

ملک دلی نماند که از تو خراب نیست

حاجب میان عاشق و معشوق جان بود

این پرده های نه توی گردون حجاب نیست

پروانه زنده باز نگردد زطوف شمع

این کار در ولایت عشاق باب نیست

لب تشنگان بادیه عشق را بگو

کشتی نهید بحر بود این سراب نیست

عاشق اگر دو دیده بهم مینهد شبی

خلوت کند که روی تو بیند بخواب نیست

گردن بطوق بندگی مرتضی بنه

جز او بهر دو کون چو مالک رقاب نیست

آشفته خاک راه تو خواهد نه سلسبیل

مستسقی وصال تو را شوق آب نیست