گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

منظر روی بتان قبله اهل نظر است

نظر پاک بکعبه است نه جای دگر است

گر مراد تو زدیده است همان حلقه چشم

نرگس باغ باین قاعده صاحب نظراست

بودی ار بال و پرم سوختیم پرتو شمع

آنکه پروانه بمقصود رسانید پر است

خبر از حالت من گیر و زحسن رخ خویش

قصه لیلی و مجنون که شنیدی خبر است

دید موران خطش گرد دهان گفت حکیم

آخر این تنک شکر قسمت این جانور است

آبت ای بحر محبت نبود گر آتش

این چه سراست که مستغرق تو تشنه تر است

نائی از آن لب شیرین سخنی بانی گفت

بر لب آورد و بخندید که این نیشکر است

جان فشانم بتو از رخنه دل از سر شوق

بگذر از تن که میان من و جانان سپر است

یافتم سلطنت کون و مکان در ره فقر

خاک راه در درویش مرا تاج سر است

نکشد پا زدر میکده آشفته بتیغ

طالب کعبه چه داند که بیابان خطر است

وه چه میخانه که ساقیست در او دست خدا

کآفتابش به در خانه چو مسمار در است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است

چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است

نه همی بینی کاین چرخِ کبود از برِ ما

بسی از مرغ، سبکپَرتر و پرّنده‌تر است؟

چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید

[...]

سوزنی سمرقندی

در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است

نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است

سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است

سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است

فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است

[...]

عطار

بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است

که همه کار جهان رنج دل و دردسر است

تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی

مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است

عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند

[...]

سعدی

هر کسی را نتوان گفت که صاحب‌نظر است

عشقبازی دگر و نفس‌پرستی دگر است

نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید

یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است

هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه