آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۹

هر کجا انجمن برافروزی

همچو پروانه یک جهان سوزی

آن دم آتش به جان برافروزم

کاز می غیر رخ برافروزی

۳

آندمت دوست چهره بنماید

کازدو عالم دو دیده بردوزی

برق صهبا بسوخت خرمن زهد

خرمن ای شیخ از چه اندوزی

نوبهاران زابر در بستان

خیمه ای زد بفر فیروزی

۶

گو بپوشند شاهدان چمن

زین شعف رختهای نوروزی

سوخت پروانه و ببست نفس

گفتن بلبل از نوآموزی

هر شبت زلف چون بدست کسیست

غم آشفته گشته هر روزی

من و مهر علی و این همه جرم

گر نوازی مرا و گر سوزی