گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای دلبر هر جائیم امشب بکجائی

گفتی که بیائی زچه روعهد نپائی

ما دیده گشودیم و فروبسته در از غیر

تا تو زسرانگشت کرم در بگشائی

چندانکه نیاز آرمت ای ترک جفاجو

چون سرو کشی تو سرو بر ناز فزائی

از حلقه اوباش درآ همدم ما باش

کاخر زندامت سرانگشت بخائی

من روز شمارم بخود وعید همایون

خورشید صفت نیمشب از در چو در آئی

آخر تو طبیبی به مریضان نظری کن

لازم نبود کس بفرستم که بیائی

آنان که نپایند مرا همدم و همدوش

آخر تو کجائی که در این بزم بپائی

آن لعل شکرخند مکن بوسه گه غیر

تا کی نمکم بردل مجروح بسائی

با مهر علی میروی آشفته چو در خاک

چون لاله خودرنگ هم از خاک برآئی