گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای دلبر هر جائیم امشب بکجائی

گفتی که بیائی زچه روعهد نپائی

ما دیده گشودیم و فروبسته در از غیر

تا تو زسرانگشت کرم در بگشائی

چندانکه نیاز آرمت ای ترک جفاجو

چون سرو کشی تو سرو بر ناز فزائی

از حلقه اوباش درآ همدم ما باش

کاخر زندامت سرانگشت بخائی

من روز شمارم بخود وعید همایون

خورشید صفت نیمشب از در چو در آئی

آخر تو طبیبی به مریضان نظری کن

لازم نبود کس بفرستم که بیائی

آنان که نپایند مرا همدم و همدوش

آخر تو کجائی که در این بزم بپائی

آن لعل شکرخند مکن بوسه گه غیر

تا کی نمکم بردل مجروح بسائی

با مهر علی میروی آشفته چو در خاک

چون لاله خودرنگ هم از خاک برآئی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

دل تنگ مدار، ای ملک، از کار خدایی

آرام و طرب رامده از طبع جدایی

صد بار فتادست چنین هر ملکی را

آخر برسیدند به هر کام روایی

آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ

[...]

ناصرخسرو

ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی

بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟

ور باطنت از نور یقین هست منور

بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟

آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس

[...]

منوچهری

ای ترک من امروز نگویی به کجایی

تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی

آنکس که نباید بر ما زودتر آید

تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی

آن روز که من شیفته‌تر باشم برتو

[...]

مسعود سعد سلمان

تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی

رفت از دل من خسته همه کام روایی

هر روز مرا انده هجران چه نمایی

هر روز به من برغم عشقت چه فزایی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی

از محنت تو نیست مرا روی رهایی

معذوری اگر یاد همی نایدت از ما

زیرا که نداری خبر از درد جدایی

در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه