گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گر باد دی بگلشن دم میزند بسردی

از باد دی بگرمی از می برآر گردی

گه از نوا و از زنگ گاهی زآب گلرنگ

بگشای این دل تنگ بزدا زچهره زردی

مطرب بزن تو دستی ساقی بکوب پائی

مینا بیار و بشکن این طاق لاجوردی

طوف حریم دلها از یکنظر توان کرد

بیهوده کرده حاجی یکعمر رهنوردی

اندر حریم جانان بی درد ره ندارد

ایدل اگر توانی از جان بجوی دردی

آشفته باش اما اندر شکنج یک زلف

دیوانه وار تا کی ایدل بهرزه گردی

دیگر تو ای سکندر آب خضر نجوئی

از آب عشق خوبان گر نیم جرعه خوردی

از آبشار وحدت خمخانه محبت

کز یک نمش جهنم چون یخ شود بسردی

آب ولای حیدر آن شهسوار صفدر

شاهی که کوفت نوبت در لامکان به مردی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode