گو چه کم آیدت زسلطانی
گر عنان سوی ما بگردانی
شوکت سلطنت نیفزاید
دل درویش اگر برنجانی
گر دل و دین بباختم چه عجب
نیست در عاشقی پشیمانی
نرخ حلوا مگر زیاده شود
دامن ار بر مگس نیفشانی
اینچنین چشم پرفسون که تر است
گر بود کوه آتش بجنبانی
توو پاکیزه دامنی در حسن
من و در عشق پاکدامنی
گر فلاطون روزگاراستی
که بدرمان عشق درمانی
بوی زلف تو آید از دودم
گر چو عودم شبی بسوزانی
تو چو شیرینی و منم فرهاد
قصه از این و آن چه میخوانی
گو سگی هم در این سرا باشد
چندم از خیل خویش میرانی
تا که زلف تو جان آشفته است
نشود فارغ از پریشانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خروس ایچ ندانم چه کسی
نه نکو فعلی و نه پاک تنی
سخت شوریده طریقیست تو را
نه مسلمانی و نه برهمنی
طیلسان داری و در بانگ نماز
[...]
ساکن خانقاه «اَوْ اَدْنی»
سالک شاهراه «اَرْسَلْنا»
هر چه موی سپید بینی تو
دست در دامن بهانه زنی
برکنی گوئی این ز سودا بود
من ندانم که را همی شکنی
پنبه زاری شد آن بناگوشت
[...]
چون تو را خوان و کاسه نبود
بیهده کوس مهتری چه زنی
بی مروت تو را منی نرسد
ای منی چند از این منیّ و منی
با همه نادری و نو سخنی
برنتابیم روی از آن کهنی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.