گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای دفتر نکوئی تو نقش دلپذیری

به باشد از امیری در خیل تو اسیری

ای چشم مست دلدار ای آهوان خونخوار

ترکی زخوردن خون ناچار ناگزیری

ما مست بی سر و پا تو خود حکیم دانا

از تو صواب نبود کز ما خطا نگیری

چندانکه بود منظور در شهر حسن مشهور

صرف نظر نشاید از تو که بی نظیری

در کشت و باغ و بستان تا آمدی خرامان

در چهره تو خیره ماند ارغوان و خیری

ای سنبل دو گیسو از یادکی روی تو

روئیده ضمیران وار در گلشن ضمیری

افراختی چو پرچم از غمزه کن سپاهی

افروختی چو مجمر بر نه زخط عبیری

ایعشق در جنایت رخ ساید آفتابت

عرشت کمینه پایه است از غایت حقیری

گر در طلب شدم سست ای نوجوان برآنم

کاز قامت جوانان سازم عصای پیری

آشفته دوخت کسوت بازاز ولای مولی

من می‌کنم امیری در خرقه فقیری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode