گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

سرو چو نخل قامتت سر نزد چنین سهی

نیست چو سیب غبغبت میوه خلد در بهی

چرخ همی نه از فسون رنگ بباخت بارهی

شیر شکار میکند حیله او به روبهی

ایکه به روز و شب مرا در همه عمر همرهی

بار بمنظر نظر از چه مرا نمیدهی

چون تو زسوز زخم دل از همه حال آگهی

مشک مساز بوی مو با نفس سحرگهی

آشفته خاک میکده چون تو ز کف نمی‌نهی

غم نبود اگر مرا کیسه ز زر بود تهی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مولانا

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی

لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی

بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمه‌ام

من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی

تشنه‌تر از اجل منم دوزخ وار می‌تنم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ای که به حسن قامتت سرو ندیده‌ام سهی

گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی

جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی

شیر که پایبند شد تن بدهد به روبهی

از نظرت کجا رود ور برود تو همرهی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

کیست که آرد گهی باز زماه خرگهی

تا که مشام جان به تو تازه کنیم گه گهی

صبح بود بعاشقان گر چه نتابد آفتاب

پرده اگر فروهلد در شب ماه خرگهی

صبر زعاشقان مجو ایکه بعقل غره ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه