گنجور

 
جویای تبریزی

از پای فکنده است مرا محنت و غم، های!‏

برگیر ز خاک رهم ای دست کرم، های!‏

سرگرمی ام از آتش سوزان ته پاست

های آبلهٔ پای طلب ساغر جم، های!‏

غیر از تو ندانم به که گویم ز جفایت

از دست تو پیش که روم های ستم، های!‏

ازمنت احسان تو داغ است دل ما

دلسوزتری از تو ندیدم الم، های!‏

فریاد که از هر خم آن طرهٔ مشکین

در بند فرنگ است دلم های، دلم، های

سر از گره ابروی بیداد نپیچیم

جویا به همان قبضهٔ شمشیر قسم های

 
 
 
قصاب کاشانی

در کعبه و بتخانه ز حسن تو صنم های

عشق آمده و ریخته دل بر سر هم های

تا چند توان ریخت سرشک از مژه بر دل

فردا است که ویران شده این خانه ز نم های

بر خویشتن از شوق کنم پاره کفن را

[...]

حزین لاهیجی

راه دل و دین را زدی ای طرفه صنم، های

مژگان تو خواباند به ما، تیغ ستم های

آوارهٔ کوی تو ندانم به چه حال است؟

یعنی دلم، آن کافر گم کرده صنم، های

صبر من و تمکین تو، ای عهد فراموش

[...]

آشفتهٔ شیرازی

مخمور سروریم کجائی می غم های

مردیم بامید وفا جور و ستم های

گر رشحه باران نبود شعله برقی

از من مگذر غافل ای ابر کرم های

لبریز چو شد ساغر چه درد و چه صافی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه