گنجور

 
جویای تبریزی

از پای فکنده است مرا محنت و غم، های!‏

برگیر ز خاک رهم ای دست کرم، های!‏

سرگرمی ام از آتش سوزان ته پاست

های آبلهٔ پای طلب ساغر جم، های!‏

غیر از تو ندانم به که گویم ز جفایت

از دست تو پیش که روم های ستم، های!‏

ازمنت احسان تو داغ است دل ما

دلسوزتری از تو ندیدم الم، های!‏

فریاد که از هر خم آن طرهٔ مشکین

در بند فرنگ است دلم های، دلم، های

سر از گره ابروی بیداد نپیچیم

جویا به همان قبضهٔ شمشیر قسم های

 
sunny dark_mode